قول مردانه
ابو بصیر همسایهای داشت که غرق بود در گناه و معصیت و خانهاش همیشه پر بود از صدای رقص و آواز. روزی ابو بصیر تصمیم گرفت درِ خانهاش را بکوبد و او را از این رفتارش نهی کند اما مردِ گناهکار نه تنها سخنش را نپذیرفت، بلکه او را به تمسخر گرفت؛ همانگونه که بارها پیش از آن کرده بود. با این حال، این بار در پایان گفتوگو، سخنی بر زبان آورد که معنایی دیگر داشت: «برو... شرح حال مرا به امامَت بگو. شاید به واسطهی تو، خدا هم مرا ببخشد...» کلامی که از دل غفلت برآمد، اما نشانی از امید در خود داشت؛ امیدی که میتواند سرنوشتش را تغییر دهد.... نمایش جذاب قول مردانه را تماشا میکنید (گلهای انتظار)