حکایت ناشناس
یه مرد فقیر توی کوچههای مدینه راه میرفت و خیلی گرسنه بود. آرومآروم از مردم کمک میخواست تا چیزی برای خوردن پیدا کنه. تا اینکه رسید دمِ خونهی پیامبر مهربون و نیازش رو گفت اما پیامبر نه تنها غذایی ندادن بلکه... باهم حکایت زیبای ناشناس رواز مجموعه حکایت ها ببینیم (گلهای انتظار)